امشب بالاخره بعد از چند روز پر کار وقت شد بیام و بنویسم، خداروشکر اولین شب روضه به خوبی تموم شد هر چند سخنران بدقولی کرد و نیومد، البته  اومد ولی سر یه موضوعی قهر کرد و رفت مثل بچه ها!!! ولی همه چی خوب بود.

چند روزه همش درگیر کارای روضه ایم و اصلا وقت نمیشد به کارای خودم برسم ولی امشب دیگه حتما باید ادامه ی کتاب زوربای یونانیو بخونم.

امشب خیلی حس خوبی دارم برعکس دیشب که اصلا حوصله ی هیچ کاریو نداشتم" دیشب به این فکر کردم دلیل ناآرومیم چیه هرچند میدونم ولی نمیدونم چجوری بگم. شایدم بهتره نگم

ولی دلیل حال خوب الانم همینه که تصمیم گرفتم سخت نگیرم زندگی رو ولی خب گاهی پیش میاد آدم بی حوصله بشه، یکی دیگه اینکه امشب فائزه رو بعد از چند روز دیدم و دیدنش و بودنش کلا حالمو خوب میکنه و البته شیطونیای فاطمه زهرا و شیرین کاریاش که روز به روز بیشتر میشن و من هر روز بیشتر از قبل دوسش دارم" دیشب انقدر بازی کردم باهاش و جیغ کشیدم و صدامو براش تغییر دادم که دوباره صدام گرفت و هر روز دارو میخورم و خوب میشم ولی تا میبینمش دوباره روز از نو روزی از نو. یکی از بازیایی که خیلی دوس داره اینه که جلوش بپری و قهقه بزنه و من میمیرم براش" دیشب هر بار جیغ میکشید و گریه میکرد و ادای پریدنو درمیورد که دلم نیومد نپرم باز ، هر بار که میبینمش خداروشکر میکنم که هست و هر بار میگم خدایا مرسی برامون نگهش داشتی و حتی یه لحظه نمیتونم به نبودنش فکر کنم" به اینکه حتی قبل از نبودنش عاشقش بودم.

امروز یه روز عادی ولی خوب بود خداروشکر" یه روزی که با چیزای ساده خوش حال شدم و حال دلم خوب شد، امیدوارم همیشه حال دل همه خوب باشه

برم ادامه ی زوربا رو بخونم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها