دیشب خواب دیدم رفته بودیم سفر من رفتم وسط جنگل و یه تاب اونجا بود که رفتم تاب بازی و اون اطراف یه آدمی قدم میزد و من خوردم زمین از تاب؛ و سرم ضربه دید و صدای اون آدمو میشنیدم که مدام ازم عذرخواهی میکرد و نمیفهمیدم چرا عذرخواهی می‌کنه؟ صداشو میشنیدم ولی نمیتونستم حرف بزنم؛ فریاد میزد و کمک میخواست و من خواستم بهش بگم صدات به جایی نمیرسه و نمیتونستم! خودش منو برد و رسوندنم بیمارستان و سرمو عمل کردن و زنده موندم؛ سرمم کچل کرده بودن

جالبی خوابه این بود که احساس میکردم واقعیه؛ انقدر زنده و نزدیک بود. بعضی خوابا انقدری واقعی به نظر میان که آدم میمونه باورشون کنه یا نه!!!

البته بعضی از جزئیات این خوابو ننوشتم. 

میدونم هیشکی مطالبو نمیخونه منم برای دل خودم مینویسم ولی شما چقدر به خواباتون اعتقاد دارین؟

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها