از دیشب دارم توی سرم کلی دروغ میبافم.

که توی یه شرایط مناسب به آجی بگم تموم شدن رابطه‌ای رو که از اول اشتباه بود و شایدم اشتباه کردم که بهش گفتم جریان رو ولی میدونم چیزی که الان درسته اینه که بهش بگم تموم شد و دیگه نگران نباشه

چاره ای نیست باید دروغ بگم غرورم اجازه نمیده که برم بهش بگم بهم گفت تو زشتی و من اصلا ظاهر تو رو قبول نکردم. وای چقدر احمقم من که باور کردم دروغاشو! چقدر ساده‌م! و چقدر ساده‌ترم که باور کردم آدمی که روز اول به من گفت من هر چی میکشم از صادق نبودن بوده چرا تجربه‌ی تلخیو که داشتم اشتباه کنم و خودمم دروغ بگم؟؟ 

ولی خیلی خوب شد که فهمیدم دلیلش رو؛ ازینکه یه نفر بخاطر ظاهرم ردم کنه کمتر ناراحت میشم تا اینکه بیاد بگه از شخصیتت خوشم نیومد؛ چون اونجوری اون حس بهم دست میده که ۲۴ سال بدترین شخصیت داشتم و نفهمیدم! و اگه نمیگفت من همش به این فکر میکردم البته الانم میدونم خیلیم خوب نیستم مخصوصا با اون فکرای مسخرم.

اون آدم برام تموم شد و همینطور عشق. فقط خواستم بهش بگم من زشت بودم تو که میتونستی زیبابین باشی ولی چیزی نگفتم آخه واقعا جا خوردم فکر نمیکردم اینو بگه؛ خودم که میدونستم زشتم ولی فکر نمیکردم اون اینو بگه!! اونی که بارها منو زیبای من خطاب کرده بود در صورتیکه میتونست نگه و کسی مجبورش نکرده بود به گفتنش؛ مخصوصا اون لالایی مسخره که گفت گل زهرا ولی یادم اومد این ویژگیو عاشقا دارن که زیبابین باشن؛ اون که عاشق نبود.

ولی به فائزه نمیتونم دروغ بگم چون راحت میفهمه که حرفم دروغه و ازونورم نمیخوام بیخودی ذهنشو درگیر کنم؛ یه چند وقتی میزنم به بیخیالی و بعدش خودش فکر میکنه تموم شده؛ اگه راستشو بفهمه که واویلا میشه‍♀️‍♀️

جالبه ها آخرشم من مقصر شدم کاش منم فقط تصویر ذهنیم از ظاهر یه آدم میشکست نه .!

واقعا احمقما اون روزی که تو ماشین دستم انداخت گفت چرا "ر" رو اینجوری میگی نفهمیدم!

اینو نوشتم که یادم باشه از 22 شهریور 98 تا 9 فروردین 99;  ساده‌ بودم که باور کردم ولی دیگه هیچ ابراز علاقه‌ای رو؛ هیچ ابراز احساسیو باور ندارم

با همه ی اینا نتونستم براش بد بخوام

پایان


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها