امشب خواستم کلی بنویسم از اینکه عکسای عیدا و مسافرتای سالای قبلو دیدم و چقدر باحال بودن؛ از سال ۸۸. عکسای بدرقه ی مکه رفتن مامان و بابا؛ دورهمیا؛ عکسا خونه مامانبزرگ مامانو شاید بعدا نوشتم دوباره

ولی الان چیزی که به ذهنم اومد برای نوشتن؛ خیلی متفاوته با چیزایی که میخواستم بنویسم؛ چند روز پیش با فاطمه حرف میزدم، گفت الهام رو یادته؟ گفتم الهام؟ آهان آره یادم اومد همون دختره که پیج داشت؛ دوست صمیمی شادی بود، گفتم چطور مگه؟ گفت خیلی به فکرشم.

الهام یه دختر سرزنده و فعال و شدیدا اهل مطالعه بود؛ با پیجش حدودا ۵ سال پیش آشنا شدم و پستاشو دوس داشتم؛ پیج قبلیم که از دسترس خارج شد فراموشم شد فالوش کنم تا حدودا چند ماه پیش؛ اون شخصیت کاملا تغییر کرده بود و شده بود یه دختر افسرده و بی‌دین و شدیدا ضد خدا! تموم پستای قدیمیش رو حذف کرده بود.

فاطمه میگفت که شدیدا شده ضد خدا؛ یه بار یه استوری زده در رد قرآن و بهش گفتم که مگه قرآن رو قبول نداری؟ گفته چرا باید یه کتاب رو قبول داشته باشم؟؟؟ 

اینا رو ننوشتم که الهام رو قضاوت کنم؛ چون من جای اون نیستم؛ شاید منم اگه اون بودم همینجور میشد؛ و یا اینکه کی از فردا خبر داره؟ شاید حال الان الهام آینده ی خودم باشه

ولی اینا رو نوشتم که بگم معنویت جایگاه ویژه‌ای توی شخصیت افراد داره؛ توی شاد بودنشون؛ توی ناراحتی‌هاشون

البته صرفا معنویت رو در این نمیدونم آدم مدام بشینه و ذکر بگه (هر چند ذکر گفتن هم در حد خودش خوبه) ولی این روزا که میگذره بیشتر جایگاهش رو توی روح و روانم حس میکنم؛ وقتی یه چیزهاییو میسپرم به خدا.

و همین یه اطمینان به قلب آدم میده

به فاطمه گفتم واقعا سخته نبود خدا توی زندگی؛ ما که خدا رو داریم (هر چند قدردان نیستیم البته خودم) گاهی کم میاریم. 

الهام حق داره که افسرده و بی نشاط شده؛ البته من خودم دیگه فالو ندارم پیجش رو چون متاسفانه علمش رو نداشتم که بتونم باهاش صحبت کنم و از طرفی نمیتونستم سکوت کنم و ترسیدم اگه حرفی بزنم کار بدتر بشه! 

نمیدونم کارم درست بود یا نه.

بعد فاطمه گفت پریا رو یادته؟ گفتم آره هم دانشگاهیمون؛ گفت که باورم نمیشه اونم انقدر تغییر کرده باشه؛ البته تغییرات اون ظاهریه؛ یه دختر چادری که با افتخار سر کلاس میگفت چادر انتخاب منه و بهش افتخار میکنم ولی در عرض چند ماه کلا حجاب رو کنار گذاشت.

بازم قضاوتش نمیکنم چون بازم جای اون نیستم

البته پریا شخصیتش هنوز همون شخصیت مهربون و شاد و سرزنده ست 

دیگه راجب کسی حرف نزدیم البته قصد غیبت نداشتیم واقعا؛ امیدوارم غیبت هم نبوده باشه.

  ولی از فاطمه پرسیدم بنظرت ما هم یه روزی تغییر میکنیم؟ اون گفت نه ولی من میگم نمیدونم. چون تغییرات یه شبه نمیان ممکنه یه روز برگردی عقب و ببینی شدی کسی که خودتم نمیشناسیش

راستی چی باعث این همه تغییر میشه؟

سوالی که مدام دارم از خودم میپرسم و یه جواباییم رسیدم

البته فاطمه مطمئنم تغییر نمیکنه (تغییرات منفی) بلکه بهترم میشه همینطور که توی این سال‌های دوستیمون روز به روز مهربون‌تر شده و باورم نمیشه یه زمانی ازش خوشم نمیومد چون فکر میکردم بی احساسه البته اونم از من خوشش نمیومد‍♀️ همیشه میگه خیال میکردم خیلی مذهبی و خشکی و بی‌احساس

برم کنارت حال من بهتره رو گوش بدم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها