این روزا شاید بیشتر از همیشه فکر کردم؛ شاید بیشتر از همیشه کلی چیزا توی ذهنمه که بنویسم ولی تا میام بنویسم انگار همه از ذهنم میرن.

 کلی برنامه‌ریزی.

کلی ایده

کلی دلنوشته.

کلی تنهایی

چرا نمیتونم بنویسم تا یکم از حجم این ترافیک ذهنیم کم بشه

چه حس بدیه

ولی تنها مزیت این روزا اینه که قدر داشته هامونو بیشتر بدونیم

قدر آزادی

امنیت حتی

قدر آدمایی که کنارمونن و هر روز میبینمشون و حالا از نعمت دیدنشون محرومیم

قدر آزادانه قدم زدن توی شلوغی بازار آخر سال و خرید و‌.

چقدر ناراحتم برای اون بنده‌خداهایی که شغل آزاد دارن و دلخوش کرده بودن به بازار شب عید

چقدر دلم تنگ شده برای چیزایی که خیلی ساده‌ن و حالا نیستن.

امشب عجیب خسته‌م خیلی خسته ولی دارم برای فردا یه پلن میچینم که شاید حالِ بدِ الانم یکم جبران بشه

و باید ذهنمو یه تی بدم این آخر سال

از فکرای منفی

از عادتای اشتباه

از وابستگیای بیخودی

و از بعضی از آدما حتی.

شاید سخت باشه ولی شدنیه

*کاش تنها بودم و هیچ احساس مسوولیتی نسبت به اطرافیام و جامعه‌ام نداشتم.

اگه این احساسو نداشتم هیچ ترسی‌ از کرونا نداشتمو این خونه نشینی رو انتخاب نمیکردم! کاش خیلیا باور میکردن یکی دو ماه موندن تو خونه آسون‌تر از یه عمر حسرت و پشیمونیه.

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها