.

چند روز پیش با یکی از دوستام حرف میزدم خیلی ناراحت بود و عذاب وجدان داشت که برخلاف میلش عصبی شده البته وقتی جریان رو تعریف کرد بهش حق دادم آخه یه نفر به پدرش که تازه فوت شده تهمت زده و اینم خواسته دفاع کنی و آخرشم کار به دعوا رسیده.
همون موقع به این فکر کردم آخرین باری که عصبی شدم کی بود؟
مسلما عصبانیت خیلی وقتا سراغ آدم میاد؛ گاهی تو دلت عصبی میشی و حرص میخوری گاهیم دیگه طاقتت تموم میشه و بروز میدیو خیلی زودم پشیمون میشی؛ بنظرم اون حرص خوردنه به مراتب راحت‌تر از پشیمونی بعدشه.
آخرین باری که واقعا عصبی شدم خواستم یه جمله بگم که دلم آروم شده و حرص نخورم ولی خیلی جلوی خودمو گرفتم و تا چند میگفتم چرااا نگفتی؟؟؟ البته اون حرف از ته دلم نبود و خوشحالم که نگفتم؛ مسلما اگه میگفتم چند ساعت کمتر حرص میخوردم ولی  ساعت‌ها و روزها احساس پشیمونی داشتم.
نمیدونم اون لحظه‌ی عصبانیتم به این فکر کردم که این حرف میتونه تا مدت‌ها تو دلت بمونه ولی بیانش تا مدت‌ها و شاید تا همیشه یه آدمو ناراحت کنه

کاش میشد همیشه جلوی عصبانیتمون رو بگیریم‌.

* خداروشکر با کمک بچه‌ها تونستیم یه سری بسته های غذایی و بهداشتی تهیه کنیم برای نیازمندا و دیروز رسیدن دست اونایی که باید میرسید و من با خودم گفتم آخیش دیگه امشب خیالم راحته و وقتی سمیرا عکس بسته‌ها رو فرستاد خیلی خوشحال شدم ولی بعدش که گفت وقتی رفتیم تحویل بدیم یکی از اون بنده های خدا برای افطارشون هیچی نداشتن و پنیریو که ما بهشون دادیم شده شام اون شبشون بغضم گرفت. ازون بغضا سر ناراحتی نیست فقط.
همون موقع یاد یه جمله از شهید بهشتی افتادم که مضمونش این بود: آدمایی که زمستون رو از پشت سر پنجره دیدن و فقر و گرسنگی رو توی کتابا خوندن صلاحیت نمایندگی این مردم رو ندارن و ماشالا چقدر ازین مسوولا زیاد داریم☹
_دیروز آجی کتاباییو که پیش نرگس امانت داشتم رو برام اورد و چقدر دلتنگش شدم.
نرسیده بود کتابا رو بخونه و سینوهه رو هم تا نیمه خونده بود. یه کتابم بین کتابا بود به اسم سفر سرخ؛ کتابی که سال‌ها پیش خواستم بخرم و پیداش نکردم دزفول؛ نمایشگاه کتابم همینطور؛ اونموقعا هم خرید اینترنتی مثل الان خیلی مرسوم نبود و کلا فراموش کردم اون کتاب رو؛ آجی از نسیم پرسید و اونم گفت این کتاب نرگس بوده و گفتم یادگاری بدمش به زهرا.
یه یادگاری خیلی ارزشمند از طرف کتابخون‌ترین دوستی که داشتم.

 

چقدر عاشق این روزا و شبام و کاش تموم نمیشد؛ هر چند ماه رمضان امسال خیلی با سالای قبل فرق داره و میتونست بهتر باشه ولی بازم عاشقشم. 

امشب یه جریانی شد که فهمیدم گاهی چقدر زود دیر میشود

و اینو هم فهمیدم که راسته هر اتفاقی به وقتش دلچسب و دلنشینه

کلی حرف هست برای نوشتن ولی شاید باشه برای یه وقت دیگه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها